ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
یک روز ملا نصرالدین برای تعمیر بام خانه خود ، مجبور شد مصالح ساختمانی را بر پشت خرش بگذارد و به بالای پشت بام ببرد .
الاغ
هم به سختی از پله ها بالا رفت . ملا مصالح را از پشت الاغ برداشت و سپس
حیوان را بطرف پایین هدایت کرد . ملا نمی دانست که خر از پله بالا میرود ،
ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید !!!
هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیامد . ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند .
در همین موقع دید که الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد !
ملا دوباره به پشت بام رفت تا خر را آرام کند ، ولی آن زبان نفهم به هیچ صراطی مستقیم نبود که نبود ، ملا ناچارا برگشت .
پس از مدتی ، ملا متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف آویزان است !!!
بالاخره الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد .
ملانصرالدین گفت : لعنت بر من که نمی دانستم :
اگر خر به جایگاه رفیعی برسد هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را می کشد !!!